Canalblog
Suivre ce blog Administration + Créer mon blog
Publicité
Ailleurs
Publicité
Archives
26 août 2010

پایان اوت

رسیده ایم آمستردام. باید کسی می آمده دنبالمان و نیامده. مامان کارت تلفن می خرد و بعد شماره را برای بابا می گیرد تا حرف بزند. کسی گوشی را بر نمی دارد. راه می افتیم و نمی دانیم کجا باید برویم. مامان می گوید: بیا دوباره زنگ بزنیم. کارت تلفن نیست. بابا یادش...
Publicité
Publicité
2 août 2010

هزار چشمه خورشید

این یکی را دو سال پیش کشفش کردم. دقیقا زمانی که رفته بودم برای آن کنفرانس کذایی یک جایی بین نیویورک و بوستون در آن کالج دخترانه. آن موقع داشتم Bell Jar سیلویا پلات را می خواندم. دیگر علم داشت خفه ام می کرد و بعد یادم است که برای خودم نوشتم که اگر روزی...
Publicité