31 mai 2013
خرداد تلخ
خواب میبینم در یک خانهام کنار دریا. وقتی از پنجره طبقه بالا بیرون را نگاه میکنم. دیگر آب تا کمی پایینتر از پنجره رسیده. میروم روی شیروانی و آب را نگاه میکنم. ایستادهاست آنجا و دارد مثل من آب را نگاه میکند. میپرم توی آب و کمی شنا میکنم. باز برگشتهام خانه.
میم عزیز رفته شهر من. شنبه برایم از توی مغازه عکس فرستاد و پرسید: این مانتو اندازه اش خوب است؟ رنگش چی؟ سبز خاکی؟ شلوار جینم چی؟ میتوانم شلوار این قدر چسبان بپوشم؟ برایش نوشتم روسریام را برایت میآورم. روسری سبز و سفید نخیام را برایش بردم. رفتیم توی دستشویی و من مدلهای مختلف را نشانش دادم. گره بزنی پشت سرت، یا جلو، یا همین طوری دو گوشه را بندازی روی شانهات. بهش گفتم اولین جرعه را با یاد من بخور. گفت آرزو میکنم امسال عاشق شوی. برایت خوب است.
Publicité
Publicité
Commentaires