Canalblog
Suivre ce blog Administration + Créer mon blog
Publicité
Ailleurs
Publicité
Archives
21 février 2012

اسفند

می آیم بیرون از خانه و باید دو کوچه را رد کنم تا برسم به آن جایی که باید. خیابانها آنقدر تاریک است که منصرف می شوم و برمی گردم به خانه. دیوارهای خانه ام دیگر سفید نیستند، گچش ریخته و پرده ها چرک مرد شده اند و همه چیز گویی دارد فرو می ریزد. خانه من اینجا...
Publicité
Publicité
4 février 2012

آینه

دیشب روی صحنه یک خانومی بازی می کرد که شصت سال را شیرین داشت. تک و تنها یک ساعت و نیم حرف زد و آواز خواند و ورجه وورجه کرد. میان همان آکاردئون نواختن و از در و بی در حرف زدنهایش هم گفت که سرطان گرفته بود و در روزهای شیمی درمانی گاهی به مرگ راضی می شد...
Publicité