30 mars 2011
سی
ده دقیقه تا سی سالگی من در پاریس مونده. مینویسم که بگم خوشحالم از جایی که ایستادم. مینویسم که یادم نره در آستانه سی سالگی خوشحال بودم، که این ده سال کارهای زیادی کردم. درد کشیدم، از ته دل خندیدم، عاشق شدم، گریه کردم، از دست دادم و بدست آوردم. وقتی به این فکر میکنم که میتونستم جای دیگهای ایستاده باشم، مهندس-دکتر شیمی غمگینی باشم که ساعت شش با لب و لوچه آویزون مییاد خونه و فقط به تعطیلات آیندهاش فکر میکنه و این سیاهه تمامی نداره، با خودم میگم که باید بنویسم که یادم نره
سفر جانکاه بود
اما یگانه بود
و هیچ کم نداشت
Publicité
Publicité
Commentaires
M