26 septembre 2012
مهر
یک. خواب دیدم یک برادر ناتنی از سمت بابا دارم. سه تایی رفته بودیم دیدنش و او موهای فرفری نیمه بلند نرمی داشت و مدام میخندید. انگار خیالم راحت شده بود که کسی هست که در نبود من از مامان بیشتر نگهداری کند.
دو. روی چشم راستم، توری سفیدی از نمک بسته است. بدنم دارد خیلی چیزها را پس میزند.
سه. باورم نمیشود که از رفتن مامان و باربد فقط دو ماه گذشته. سعی میکنم، سعی میکنی و از همه داستانها فقط دو ماه گذشته.
Publicité
Publicité
Commentaires