9 janvier 2013
تهران-کوچه عطارد
نشستم جلوی چند نفر و دارم میگم بابای دوست عزیزم مرد. حالا بیدار شدم و دارم با صدا گریه میکنم.
آشپزخونه اون طبقه چهار الان چه وضعی داره؟ اون فنجونای قهوه ترک چی؟ دل کوچیک و لرزون تو چی؟
باورم نمی شه دیگه صداشو نمیشنوم.
این دفعه که بیام باز براتون پنیر بوگندوی فرانسوی مییارم که باز یک ماه نگهش داره توی یخچال و هر دفعه یه ذرهاش رو با نیمرو بخوره و از نسرین و سردار غر بشنوه که تمام یخچال بوی این کثافت رو گرفته.
Publicité
Publicité
Commentaires