27 octobre 2010
آبان
اومدیم از مترو بیرون و پیچیدیم توی خیابونای پهن منهتن. از چند تا چراغ قرمز رد شدیم و توی بقالی خرید کردیم. شب سنگین و ساکن افتاده بود روی شهر و من داشتم فکر می کردم لحظه رو دریاب که این وسط تونستی سرک بکشی این سمت اقیانوس. بعد وارد یه ساختمون پنج طبقه...