Canalblog
Suivre ce blog Administration + Créer mon blog
Publicité

Ailleurs

Publicité
Archives
23 avril 2013

اردیبهشت

برغم همه قصه ها، خوشحالم که نیستی. روزنامه کثیف نیست که ملافه ها رو کثیف کنه. جای روزنامه توی رختخوابه.
Publicité
Publicité
1 avril 2013

فروردین - بهار

من و ک. رفتیم امروز سبزه بندازیم توی آب و آرزو کنیم. فکر کنم ک. به آرزوهای پارسالش رسیده بود و منم یه چند تا گره پارسالم در سال گذشته باز شده بود. هیچ وقت نگفتم ولی دیدن و شناختن ک یکی از مهمترین اتفاقای زندگی من توی فرانسه بوده و هست. این قدر مهم که...
28 mars 2013

فروردین

آزاده، من به تو که فکر می کنم و به کاری که می کنی قلبم فشرده می شود. هر بار که عکسهایت را می بینم با خودم می گویم مگر می شود؟ مگر می شود تا به این حد عمق وجود کسی را تکان داد؟ من اما هر بار می لرزم. وقتی بهت می گویم که حواست هست چه کار بزرگی کرده ای،...
3 mars 2013

روانکاوی در تهران

روانکاوی در تهران
شاید یکی از مشغولیت های ذهنی مداوم اکثریت کسانی که برای مخاطب غیرفارسی زبان درباره ایران می نویسند نیفتادن به دام کلیشه هاست. این معبد استرئوتیپ ها که در آغوشش می شود آرام گرفت و بی اضطراب دوست داشته شد... ما ایرانیان، این موجودات اگزوتیک و متفاوت و هیجان...
2 février 2013

فوریه

خواب می بینم دارم رانندگی می کنم و رانندگی اضطراب آور در خیابان های تهران برایم راحت ترین کار دنیاست. حتی جایی ویراژهای عجیبی می دهم، اما خیالم راحت است که هیچ اتفاق بدی نخواهد افتاد. گله گله ابر در آسمان تمیز و گاهی اشعه خورشید و من با خودم فکر می کنم...
Publicité
Publicité
19 janvier 2013

دی- بهمن

تا ساعت سه موندن در رختخواب. دیگه گریه نمی کنم. روزایی که فاصله ام با هر لحظه گریه کردن فقط سی ثانیه بود حالا دور شدن. اما می مونم توی رختخواب. بعد می پرم که برم دنبال کارام. یه کار، نه چند تا. لباس گرم می پوشم. توی راه سعی می کنم روزنامه بخونم. سعی می...
11 janvier 2013

دی

یک بار می نویسم از روزهایی که برای تو زندگی بود و برای من صدا و چند خط ای میل. یک بار می نویسم از کابوسی که دوباره شروع شد. می نویسم که باز از پله برقی های بلند ترسیدم. می نویسم که هر شب خواب دیوارهای نمور و کثیف و شیشه خرده و آشغال روی زمین دیدم و اضطراب...
9 janvier 2013

تهران-کوچه عطارد

نشستم جلوی چند نفر و دارم می گم بابای دوست عزیزم مرد. حالا بیدار شدم و دارم با صدا گریه می کنم. آشپزخونه اون طبقه چهار الان چه وضعی داره؟ اون فنجونای قهوه ترک چی؟ دل کوچیک و لرزون تو چی؟ باورم نمی شه دیگه صداشو نمی شنوم. این دفعه که بیام باز براتون پنیر...
14 décembre 2012

آذر - Feverish statement

That land is my land That land is your land That land is our land
17 novembre 2012

آبان

و فاصله تجربه ئی بیهوده ست
Publicité
Publicité
<< < 1 2 3 4 5 6 7 > >>
Publicité