Canalblog
Editer l'article Suivre ce blog Administration + Créer mon blog
Publicité
Ailleurs
Publicité
Archives
19 janvier 2013

دی- بهمن

تا ساعت سه موندن در رختخواب. دیگه گریه نمی‌کنم. روزایی که فاصله‌ام با هر لحظه گریه کردن فقط سی ثانیه بود حالا دور شدن. اما می‌مونم توی رختخواب. بعد می‌پرم که برم دنبال کارام. یه کار، نه چند تا. لباس گرم می‌پوشم. توی راه سعی می‌کنم روزنامه بخونم. سعی می‌کنم حواسم رو جمع کنم. بعد یکی زنگ می‌زنه از سر کار که فلان کار رو بکن. کار خوبه. اما کافی نیست. بعد سعی می‌کنم راهم رو روی نقشه مترو پیدا کنم. چند بار چک می‌کنم حتی جی پی اس موبایلم رو هم به کار می‌اندازم. می‌رم تا ته یه خیابونی که فکر می‌کنم مسیر درسته. اما اشتباه کردم. بر می‌گردم. از خیابون رد می‌شم چون مطمئنم که مقصد اون طرفه. مقصد همون جایی‌ه که ازش اومدم. باز بر می‌گردم. خنده‌ام می‌گیره با فکر این‌که اگه یکی مسیر حرکتم رو می‌دید. می‌شد یه گوله کاموای در هم تنیده. می‌رسم. می‌گه برو تو اما تو آخرین نفری. عجله کن. آخرین نفرم. کارم رو راه می‌اندازه. برای هم آخر هفته خوبی رو آرزو می‌کنیم. زنگ می‌زنم به ز. که بیاد کافه سر خیابونش با هم قهوه بخوریم. اشتباهی سر میز یه خانومی می‌شینم که هنوز خودش هست اما رفته برای خانومی که تو سرما ماشینا رو جلوی مدرسه نگه می‌داره تا بچه ها رد شن شیرکاکائو ببره. داره برف می‌یاد. ز. اومده و ما حرف می‌زنیم. قهوه می‌خوریم و بعد ادامه می‌دیم. برف الان دیگه شدیده و داره می‌شینه. خانوم بغل دستی می‌گه موش. نگاه می‌کنیم. یه موش کوچولو بین سایه روشن صندلی‌ها حرکت می‌کنه. ما خیلی آروم می‌گیم موش. رئیس کافه با جاروش می‌یاد. موشه نیست،‌ رفته. رئیس کافه می‌گه : خب هوا آخه خیلی سرده. بعد اون یکی خانوم بغل دستمون می‌گه : ماها خیلی آروم بودیم. الان باید پریده بودیم بالای صندلی و جیغ می‌کشیدیم. من کیفم رو می‌ذارم بالا کنار پنجره. می‌گم: غافلگیری ناخوشایند ممنوع! برمی‌گردم خونه. هم چنان داره برف می‌یاد و نشسته. محله کثیفم دیگه کثیف نیست.
 
میم می‌گه چه خبر؟ می گم برف اومده و عکس گلهای برفیم رو براش می‌فرستم. می‌گه بیارشون تو، شاید باز جون بگیرن. آوردمش تو و توی سالن دیگه شوفاژ روشن نمی‌کنم. شب هم خواب یه انگشت می‌بینم که زیر پوستم گیر کرده. 


الان خونه بوی سبزی می‌ده. کاش گیاها باز جون بگیرن. اینه درهم برهم منظم زندگی من.
 

 

Publicité
Publicité
Commentaires
ع
چرا هیچ کس به عمرش در اینجا چیزی نمی نویسه؟ جرات نداره؟
Publicité